جدول جو
جدول جو

معنی تاپ تاپ - جستجوی لغت در جدول جو

تاپ تاپ
صدایی که از کوبیدن دست به چیزی میان تهی برخیزد
تصویری از تاپ تاپ
تصویر تاپ تاپ
فرهنگ فارسی عمید
تاپ تاپ
نام آواز زدن کف دست بر متکا یا بر بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن،
لغت نامه دهخدا
تاپ تاپ
آواز زدن کف دست بر متکایا بالشت یا بر پشت کسی و مانندآ ن
تصویری از تاپ تاپ
تصویر تاپ تاپ
فرهنگ لغت هوشیار
تاپ تاپ
((اِصت. اِمر.))
صدای زدن کف دست به متکا یا بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن
تصویری از تاپ تاپ
تصویر تاپ تاپ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تام تام
تصویر تام تام
نوعی ساز، صفحۀ فلزی گرد که آن را آویزان می کنند و با چکش می نوازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپ تپ
تصویر تپ تپ
صدای تپش سریع قلب، صدایی که از کوبیدن دست به چیزی میان تهی برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، ریز ریز، لخت لخت، شرحه شرحه
فرهنگ فارسی عمید
شهری بود بر کنار فرات: تاپ ساک قشون کورش براه افتاده و در سه روز پانزده فرسنگ راه پیموده بشهر بزرگ و غنی تاپ ساک که در کنار فرات واقع بوده رسید، (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1007) : ... برای اجرای این خیال اسکندر به حکام بین النهرین امر کرد از جبل لبنان چوب به تاپ ساک حمل کرده کشتیهایی بسازند، که دارای هفت ردیف پاروزن باشد و تمام کشتیها را در بابل حاضر کنند، در تعقیب همین کار به پادشاهان قبرس نوشت که مفرغ و نسوج کتان بدهند، (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1866) ... اسکندر در این جا بحریۀ خود را دید، بقول آریستوبول این بحریه عبارت بود از دو کشتی ساخت فنیقی با پنج صف پاروزن و سه کشتی با چهار صف، دوازده کشتی با سه صف و سی کشتی سی پاروئی، قسمتی از بحریه در تحت فرماندهی نه آرخ از خلیج پارس بفرات درآمد، قسمت دیگر را در سواحل فنیقیه تجزیه کرده به تاپ ساک (در کنار فرات) آوردند و دوباره ترکیب کرده بفرات انداختند، (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1920)، ترکان این شهر را تاپساقوس ضبط کرده اند، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: یونانیان قدیم این نام را بقصبۀ دیر واقع در ساحل فرات اطلاق می کردند
لغت نامه دهخدا
نوعی از آلات موسیقی ضربی است که منشاء آن از چین است و عبارت از یک صفحۀ فلزی دایره شکل است که بطور عمودی بر پایه ای آویخته شده است و با چکش چوبی بر آن نوازند
لغت نامه دهخدا
نخ نخ، رشته رشته:
او مست بود و دست به ریشم دراز کرد
برکند تای تای و پراکند تارتار،
سوزنی،
رجوع به تای شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی فوج فوج یعنی بسیار، (غیاث اللغات)، بسته بسته، چون: توپ توپ پارچه، توپ توپ سنجاق، توپ توپ سوزن، بمعنی فراوان پارچه و سنجاق و سوزن، رجوع به توپ شود
لغت نامه دهخدا
خداوند تاج، (آنندراج)، خداوند و خواجه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تاغ تاغ، آواز بلند نعل کفش و نعل اسب گاه رفتن، آواز برهم خوردن چیزی
لغت نامه دهخدا
تاغ و توغ، حکایت صوت نعل کفش و مانند آن
لغت نامه دهخدا
حکایت صوت آشامیدن سگ و مانند آن مایعی را، لاف لاف خوردن، رجوع به این مدخل شود، خوردن مایعی با تمام اطراف دهان
لغت نامه دهخدا
غوغا، داد و فریاد
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ / تِ تِ)
حکایت صوت تپش دل بر اثر ترس یا جز آن آواز حرکت قلب. با زدن کردن صرف شود: دلم تپ تپ میزد. میترسیدم و دلم تپ تپ میکرد، آواز افتادن انجیر رسیده از درخت و جز آن یکی پس از دیگری
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
آواز چیزی که بر چیز نرم خورد مانند دست زدن بخروار پنبه و امثال آن. (لغت محلی شوشتر) ، مالیدن کوران بچیزی یا به جستن راه و بتاریکی جستجو کردن مطلقاً. (لغت محلی شوشتر) ، آواز پای جمعی را گویند که با هم راه روندیا دوند اعم از انسان و حیوان. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
پرتوافکن، نورافشاننده:
ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب
تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از تپ تپ
تصویر تپ تپ
آواز حرکت قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاپ هاپ
تصویر هاپ هاپ
صدای سگ
فرهنگ لغت هوشیار
آوای آشامیدن سگ و مانند آن مایعی را لاف لاف خوردن، لاف لاف خوردن، خوردن مایعی را با تمام اطراف دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تای تای
تصویر تای تای
رشته رشته، نخ نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
ریزه ریزه پاره پاره ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب تاب
تصویر تاب تاب
پرتو افکن، نور افشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپو توپ
تصویر تاپو توپ
غوغا داد و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاغ تاغ
تصویر تاغ تاغ
صدای بهم خوردن دو چیز، تغ تغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تام تام
تصویر تام تام
نوعی از آلات موسیقی ضربی است که منشا آن از چین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپ توپ
تصویر تاپ توپ
غوغا، داد و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپ تاپ خمیری
تصویر تاپ تاپ خمیری
نوعی بازی است که کودکان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
از اصوات
فرهنگ گویش مازندرانی
خال خال
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، با عجله و سر و صدا کاری را به انجام رساندن، لکه
فرهنگ گویش مازندرانی
ذرت بو داده، تاب به زبان کودکان
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات است مانند: برخورد کف دست با آب راکد، کوبیدن متوالی
فرهنگ گویش مازندرانی